شادمانی بی سبب ...

ساخت وبلاگ
دیروز داشتم درس میخوندم و اصلا نتونستم تل رو چک کنم ساعت  حدودا یک شب بود خسته بودم برای استراحت برداشتم یکم کانالامو چک کنم یهو دیدم اوپسسس دو نفراز دوستام روز دختر رو بهم تبریک گفته بودن و من حتی نمیدونستم روز دختر امروزه چون روز قبل خانواده تبریک گفته بودن و کادو دادن ... و من فکر میکردم که روز قبلشه :دی یکی از اونا به جرئت میتونم بگم یبس ترین و خنثی ترین ادم روی زمینه خخ  یعنی وقتی پیامشو دیدم چشمام 4تا شددد فکر کنم کم کم داره راه میفته :)) متن پیامی که داداشم داده بود این بود : سلام شبت بخیر. روزت مبارک بهترین دختر دنیا،بهترین رفیق،بهترین همدم و بهترین خواهر دنیا . تک ستاره ی من (همیشه با این اسم صدام میزنه)خیلی دوست دارم و از خدا میخوام به همه ی آرزوهات برسی.خیلی دوست دارم . هدیه ات هم گرفتم اومدم برات میارم  و یکی از عمو هام که هرسال تبریک میگه ... خاله هام هرسال میگفتن و امسال نگفتن ... دختر خاله  ای که هرسال میگه ... و عمه هایی که همشون به شماره مادرم پیام دادن! بیشتر به خاطر اینکارشون ناراحت شدم تا خوشحال ! مواقعی که کار دارن شماره ادمو حفط ان و در اینجور مواقع نمیدونم چی میشه ک به مامان پیام میدن جوری ک انگار شمارمو ندارن!  دیروز 18ساعت درس خوندم :/ اینروزا پاره ام  فقط دلم میخواد امسال بشه ... دیگه واقعا دوست دارم که ورق بزنم این صفحه از زندگیمو ... حس میکنم وقتش رسیده ! از شانس گند ام امروز تو حوضه امتحان رییس جلسه فامیل بود بله شت! الان کل فامیل پدری احتمالا میدونن:/ و بدتر اینکه اونا نمیدونن من سالهای قبل هم ارههه... و امسال که یکی از درجه یکا رفته بلاد کفر پزشکی بخونه با پول ددی الان فکر میکنن من از سر حسادت اون دارم میخونم شادمانی بی سبب ......ادامه مطلب
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1402 ساعت: 5:36

خوبه که اینجا هست برای کسایی مثل من که هیچکسو ندارن براش حرف بزنن ...نمیدونم قراره چکار کنم ...  انگار همه ی کارام گره میخوره همه چی استپ شده   تو خونه ی خودمون و بین خانوادمون بیشتر از هر جا احساس غریبه بودن دارم ... حس بد از طرفی به سمتم وارونه میشه و من تنهام از تنها جنگیدن خسته شدم  واقعا همه چی طاقت فرسا شده ... کاش یکی بیاد بغلم کنه ...  یکی که منو نشناسه ... بی منت  کاش بتونم فرار کنم ... من خسته شدم و دیگه واقعا شکستم .. هر چی تا امروز خودمو جمع و جور کردم و هی گفتم میگذره ولی دیگه نمیتونم  کاش جرئتشو داشتم برم تو بزرگراه ... کاش پولایی که دارن جمع میکنن و ادعا دارن برای منه بهم بدن برم یجایی دور از همشون یه خونه کوچیک بگیرمو زندگی کنم ... مثل یه جسد متحرک نباشم .. زنده باشم زندگی کنم  عشق باشه ... دنیای رنگی باشه نه مثل الان خاکستری ... کاش خدا زودتر جونمو بگیر و این پوچی بیشتر نشه  زندگی خاکستری میتونه وحشتناک تر از هرررچیزی باشه  شادمانی بی سبب ......ادامه مطلب
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 58 تاريخ : شنبه 30 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:41

حالا که از دلخوری هام نوشتم و کلی گریه کردم احساس بهتری دارم 

فکر کنم دیوانه شدم

یا شاید تنهایی زیادی بهم فشار اورده

شت

اما الان خوبم 

مودی شدم :/

ادامه میدم ... 

نمیزارم هیچی جلومو بگیره:)

دوتا پست قبلی که ب طرز وحشتناکی چس ناله کرده بودم و از صفحه برداشت:))

باید برم تیمارستان و مدتی بستری شم بهترین کار ممکنه:))

شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 59 تاريخ : شنبه 30 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:41

خیلی دلم میخواد بنویسم ...اما انقدر پر ام که نمیدونم از کجا و چطور! حتی نمیدونم دارم چکار میکنم ... نمیتونم ... انگار لال شدم ...  هرکار میکنم نمیشه ... بغض اینروزا داره خفم میکنه من خیلی سخت دارم میجنگم ... خستم و کسی نیست که بهم امیدواری بده پس برای خودم تو نوت استیک هایی که طرح طبیعت و اسمونن مینویسم  خودمو تشویق میکنم و امیدواری میدم و میزنم جلو چشام باشن ... تا هربار دیدم  بدونم یکی هست اون خودممامروز یاس عزیزم منو برد حرم ... شادمانی بی سبب ......ادامه مطلب
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 55 تاريخ : شنبه 30 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:41

دلم میخواد ...وقتی از کار کردن خیلی خستم و غروبه آفتابه کارامو تموم کنم و برم لب ساحل دریایی آبی مثل دریای جنوب ... ترجیحا تو یکی از جزیره هاش ... بشینم رو یکی از ساحل های سنگی ... اول چشمامو  ببندم و یک نفس عمیق بکشم و وقتی که صدای پرنده ها و موج های دریا دارن بهم آرامش تزریق میکنن  تمام خستگیم در بره و چشمامو باز کنم و یک آهنگ آرامبخش بیکلام بزارم و حتی گاهی اگر حوصلشو داشتم ساز هنگ درام ببرم و خودم شروع کنم به نواختن  و غروب افتاب عزیزم رو تماشا کنم و آرامش رو به تک تک سلول های بدنم هدیه بدم ... وقتی که تاریک شد یکم آسمونو نگاه کنم و به کل روزم فکر کنم و تصمیم بگیرم برای برنامه ی فردا  ... بلند بشم و برم تو خونه ی نقلی خودم و شروع کنم تو آشپزخونه ی مجهزم و شروع کنم به غذا درست کردن برای شام  و نهار فردام... تنهایی بخورم و به خودم و خانوادم فکر کنم ... تموم که شد فیلمی ببینم یا یک قسمت از سریال مورد علاقم ...   و خونمو مرتب کنم و برم بخوابم ... صبح که بیدار شدم یک یوگای ریز لب ساحل انجام بدم و بیام یک صبحانه ی مفصل و کاملا سالم بخورم ... وسیله هامو بردارم و برم سر شغل محبوبم :) #رویا #امید #آرامش #آرزو شادمانی بی سبب ......ادامه مطلب
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 61 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:46

تو شلخته ترین حالت ممکن خودم هستم و دوست دارم زودتر اوضاع سروسامون بگیرهکلی کار نکرده دارم ... و خسته از خاله زنک بازی های فامیل و تموم نشدن حرفاشون ... گاهی فکر میکنم مگه ما ادما چندبار به دنیا میاییم که کلشو بخوایم صرف این مزخرفات بکنیم! و من تو اتاق اشتباهی هستم و هرچه زودتر باید اتاق زندگیم تغییر بدم ..  امسال تکلیف خودمو مشخص میکنم ...  دلم میخواد زودتر از این شهر بریم و پدرم از خانواده ی مزخرفش دور بشه تا کمتر فکر و خیال کنه و اذیت بشه ... اوایل برای خودش سخت بود اما الان خودشم دل کنده و راضی به رفتنه ... خیلی دل نگران اینده ام بودم و اما امروز بالاخره تصمیم گرفتم که امسال باید راهمو مشخص کنم و کم کم شروع کنم کارای نکرده ام رو انجام بدم و جلوی هر کدوم تیک اوکی اش رو بزنم ...  از وقتی که یکی از اشناهام با پول پدرش رفته و تو یکی از کشورای خارجی و رشته ای که من میخوام رو داره میخونه  مادرم خیلی حساس شده و سرکوفت میزنه و بیشتر دوست داره اون رشته رو قبول بشم و بارها اومدم برگردم و بگم خب اگر به پول بود منم میتونستم  اما من سنگ نیستم و اون نمیدونه ک من متوجه میشم امسال حساس تر از هر سال دیگست و اذیتم میکنه جدیدا حس میکنم که دیگه قلبم سر شده و گنجایش زخم هارو نداره هر کی از راه میرسه یه لگدی میزنه خلاصه :))  خلاصه که اوضاع برام صدهابرابر سخت شده و نمیدونم چرا نمیتونم اوضاع رو بهتر کنم ... شادمانی بی سبب ......ادامه مطلب
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 59 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:46

 دیشب به طرز وحشتناکی و به نا حق تحقیرم کرد ...

 اونم پیش غریبه ها !

 

 

 

 

 پ ن : فکر کنم جز چیزایی باشه که هرگز نتونم فراموشش کنم !

شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 61 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:46

دلم شدیدا میخواد که مجددا با دوستام حرف بزنم ... هرچند که خیلی بدی کردن هرچند که بی معرفت بودن و اذیت کردن ... هرچند که نارو زدن ... ولی من دلم میخواد بازم روزای تولدشون دغدغه اینو داشته باشم که دواده بشه تا پیام تبریکمو براشون ارسال کنم ... حتی اگر اونا اینکارو نکنن ... دوست دارم مثل قبلا احمق باشم و مثل قبلا روز تولدم سیل تبریک باشه و تا شب انقدر چت کنم که نفهمم کی زمان گذشت! میدونم اینا اثر نداشتن دوستام تو طولانی مدته ... خب خیلی سخته یکی که خیییلی دورش شلوغ بوده یهو بشه تنهای مطلق :)) اره من یکدفعه تنهای تنها شدم و دقیقا دوستام نیستن ... چرا چندتاشون هستن در حدی که من روز تولدشونو تبریک میگم و اونا هم همینطور ... ولی درستش اینه که باید زودتر خودمو جمع و جور کنم و صفحه ی جدید زندگیمو باز کنم ان شاالله و دوستایی که باید رو پیدا کنم ... درستش اینه که دوباره اشتباه نکنم و احمق نباشم ... دوست هایی رو پیدا کنم که مثل خودم باشن ! و البته بعد از باز شدن صفحه ی جدید زندگی با دوستای قبلی دوباره شروع میکنم ولی سطحی!چون بعضیاشونو دلم نمیاد برای همیشه بزارم کنار ...  اما احمقانه است بازم ... وقتی کنار گذاشته شدن بزار فراموشت کنن دختر .. تو هم مثل این چند سال وقتی روز تولدشون رسید فقط تو دلت براشون دعای خیر کن و تامام ... چقدر هنوز دغدغه هام بچگانه است ... میدونم ... دوست دارم از این پوسته درام پرواز کنم و برگ های جدید زندگیمو ورق بزنم ... 9صبح دارم فکر میکنه کاش امسال بشه و ازاد بشم ...  بدون دغدغه کارامو انجام بدم ... برم بیرون ... چندروز پیش رفته بودم برای ثبت نام ترمیم معدل تو خیابون چندتا دختر دیدم همسن و سال خودم که چقدر بی دغدغه و با حال خوب بیرونن و کیف میکنن . شادمانی بی سبب ......ادامه مطلب
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:25

 امروز به صفحه ام سر زدم و دیدم بعد چند وقت شاید چندسال جواب یک نفر رو داده !و با خودم به این نتیجه رسیدم احتمالا مثل من هر چند ماهی سر میزنه فقط جواب کسی رو نمیده ... یهو اومدم بهش پیام بدم اما با خودم گفتم بهش بگم بعد 5.6 سال من الان چکار کردم؟؟ اگر ازم بپرسه در چه حالی ام چی بگم بهش؟؟ و بازم ترس همیشکی و دلیل فرارم اومد سراغم و پشیمون شدم حتی با اینکه میدونم تنها کسی میتونه باشه که کمکم کنه ... تنها کسیه که وقتی پیشش بودم خود خود واقعیمم و تنها کسی که با فحش میتونه دعوام کنه:)) و تنها کسی که خیییلی راحت حرفامو حرفای واقعی و دلی ام رو بهش میگفتم ... من خودم گذاشتمش و رفتم و ادم بده من بودم و ترس دومم این بود نکنه اگر بهش پیام بدم جوری باهام سرد برخورد کنه که ناراحت بشم ... بلایی که خودم سرش اوردم .! خودخوااه ام واقعا .. البته میدونم که میتونه با معرفت ترین هم باشه! اون کسیه ک سعی کردم با دوستاش دوست باشم و دورا دور حالشو بپرسم بدون اینکه بدونه ! اما الان فکر میکنم اون تنها کسیه که دوست دارم الان باشه و کسی که وقتی موفق شدم بهش بگم ! حس میکنم علائم آدم گریزی در من داره فعال میشه! شادمانی بی سبب ......ادامه مطلب
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:25

خسته ام و خیلی زیاد و در عین حال باید وانمود کنم که حالم خیلی خوبه خیلی پر انرزی و اوکی ام و خب این سخت ترش میکنه ...عادت کردم همیشه خودم حال خودمو خوب کنم و دوباره بلند بشم ... اما حس میکنم کارم دیگه از این حرفا گذشته ... دلم میخواد یکی باشه  من دیگه نمیتونم  دلم برای تنهایی های خودم میسوزه درحالی ک همه فکر میکنن خیلی دورم شلوغه و... من تنهامخسته ام من اینجوری بودنو دوست ندارم و عادت ندارم بهش داره ذره ذره منو اب میکنه .. اینکه ادم واقعا تنها باشه و عادت کنه به روال زندگیش خیلی فرق داره با اینکه دورت شلوغ باشه و تنها باشی این دومی از غم خودت برای خودت میمیری ... و من حس میکنم دیگه ادامه دادن برام سخت شده کاش ما ادم ها هم دکمه ی خاموش داشتیم ! حس نفرت از خودم تمام منو دربر گرفته ... کاش تواناییشو داشتم تا برم ... بزارم برم! برای همیشه .. ♫♫ خستگیهامو بگیرین ، غم چشمامو بگیریندردو از تنم بگیرین ، بذارین برم از اینجا بذارین برم از اینجا ...جنگ من با تن تمومه ، بردن و باختن تمومهبذارین برم از اینجا ، بودن و رفتن تمومهنمیخوام و نمیتونم ، به لبم رسیده جونمنزارین اینجا بمونم ، بذارین برم از اینجابذارین برم از اینجا ...خستگی هامو بگیرین ، غم چشمامو بگیریندردو از تنم بگیرین ، بذارین برم از اینجابذارین برم از اینجا ...جنگ من با تن تمومه ، بردن و باختن تمومهبذارین برم از اینجا ، بودن و رفتن تمومهنمیخوام و نمیتونم ، به لبم رسیده جونمنزارین اینجا بمونم ، بذارین برم از اینجابذارین برم!!! شادمانی بی سبب ......ادامه مطلب
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 18:26