تاوانش سخت است ...

ساخت وبلاگ

اهههه چمه امشب ... دارم دیوونه میشم از عصر تاحالا بی حوصلم ... فقط با کمی قدم زدن تو هوای ابری اروم شدم و بعدش اومدم خونه ک روز از نو و روزی از نو:| 

احساس کردم شاید بنویسم بهتر بشم ....

واااااای ....فردا فیزیک امتحانه نصفشو خوندم فقط نصفشوووو جاهای مهم مونده و من اصلا تمرکز ندارم .... کمی با یاسمین حرف زدم بهتر بود حوصلم ولی باز ....

همش یه استرس بی موردی تو جونمه هر وقت اینطوریم یه چیز میشه:|

چکار کنم واقعا نمیدونم ... همیشه در اینجور مواقع یکی رو قربانی میکنم تمام حرصم رو روش خالی میکنم و معمولا برادرم بود البته الان مدت هاست که حتی به زور میبینمش چه برسه بخوام برم ... 

میترسم دوستم باشه که روحیش هم بسیار حساسه و الان بشدت گیر داده ک مثلا ارومم کنه .... ممکنه یهو بهش بند کنم ....

البته اخلاقمو خوب میدونه 

میگه نمیشه رفتارت رو پیش بینی کرد .... کامل اخلاقم دستشه کامله کامل ....

هی نفس عمیق میکشم پاهامو دام با سرعت فراوون تکون میدم 

دوست دارم یکی باشه تا میشه حرصمو سرش خااالی کنم سرش جیغ بکشم 

اهههههههههههههههه

با ضربه هام رو کیبورد مثلا میخوام خودمو اروم کنم ...با حرف ها کلمه میسازمو و جمله و حتی نمیدونم درست و حسابی چی دادم مینویسم 

پاهام درد گرفتن از بس محکم تکونشون دادم واااای

کاش بتونم برم بدوئم ولی دیروقته ....شاید از استرسم کم بشه .... دستامم کم کم شروع کردن ب لرزیدن ....

امشب شام نخوردم اصا میل نداشتم .... وای خدا چمهههه من

کاش میتونستم فرار کنم ... از خودم ... از کارا .... رفتارای بشدت گندم .... صدای هواپیما ...اره خودشه لحظه ای ارومم کرد ... چیزی ک کافیه صداش بیاد تا کاملا اروم شم فقط تونست یه لحظه ارومم کنه ..... چکااااار کنم خداااا....

وای دارم دیوونه میشم ...انگار ک ب جنون رسیدم ... داره گریم میگیرههههه

اولین قطره جاری شد ....

مثل همیشه ک اینطور میشم ... نفسم .... ی درمیون میاد .... معدم کم کم داره شروع میکنه ... اگه بخوام قرص بخورم که تا به حال تو عمرم برای آرامش ازش استفاده نکردم  معدم درد زیادی میگیره چون نباید بخورم ... اگه سرمو بزارم روی میز و به آرامش هوایی که توسط پنجره ی باز اتاقم میاد گوش بدم ... سکوت شب ... صدای سکوت شب زیبا ترین صداست ...اروممم میکنه ولی بعید میدونم اونم ارومم کنه .... فقط دوییدن ...کاش پسر بودم ... حداقل میتونستم اینموقع برم بیرون و بدوئم ....

چمه من ... تمام تنم داره میلرزه .... من چمهههه خدا

هیچیم نیست ولی چرا ابنطوووور شدم...نوشتن هم ارومم نکرد ....

نفس عمیق نفس عمیق ... فایده ندارهههههههه

ب گل زیبای رو ب روم نگاه میکنم چ رنگ پریدست .... مطمئنم خودمم مثل اونم ....

چکار کنم واقعا ... راه فرارم چیه  .....

کاش میتونستم برای مدتیم که شوه تنها برم جایی تا بلکه هم از همه چی و هم از این فاطمه در امان باشم ... کاش بتونم ... ولی هیچوقت نمیتونم...

سوزی که از پنجره داره میاد بهش عادت دارم ولی اینبار   .... انگار ک درد اوره ولی اگه پنجره رو ببندم بدتر از این میشم چون نفسی برام نمیمونه ...

من ک اینقدر ضعیف نبودم ... درمقابل بزرگ تر از ایناشم وایستادم الان چمه پس خدا ....

اصلا تمرکز روحی فکری هیچی ندارم ....

دوساله که گاهی این حالات میاد سراغم ....لعنت ب ماه فروردین که ازش متنفرمممممممم

از روز نوزدهمش متنفرم ... از روز چهاردهم ... بیست و هشتم ... سیزدهم ... عیدش ... پونزدهم ... سی ام .... این روزا ....لعنت ب من که ....

ترجیح میدم باز فرار کنم از دنیا و از کارام ... فرار کنم و لازم خواب ....

ولی مگه خوابم میبره لعنتی ... 48ساعته که من 3 ساعت بیشتر نخوابیدم ... این چیه واقعا ...

کسی نه میدونه و  و اگه هم بخواد بدونه درک نمیکنه ....

بازم درد ...درد ...درد ...

من برام درد معنایی نداشت ..

خانم خوش خنده ...با خنده هات اومدی ب جنگ زندگی؟؟ سرنوشت؟؟؟ با همین وسیله ی جنگیت کلش خراب کردی ... کلش

امدوز میگن ولادت امام جواد هرچی بخوای بهت میده ... کسی که سال تحویل پیشش بودم یکبار دوست داشتم حرمش با صفاست اکنروز بارون میومد ... خیییلی خوب بود سرد بود سال جدید بود ولی چسبید ...لحظه ی گرفتن ضریحت و ثانیه های اول سال جدید چسبید ...اینکه بعد از باز کردن در اولین نفر تنها دوییدم و تنها بودم اومدم سمتت چسبید ... ولی الان بازم سعادت دارم ؟؟؟ معلومه نه ... ولی من میخوام ب بزرگیت تکیه کنم و ازت بخوام ... ازت میخوام که ارامش داشته باشم تا بتونم ب اونچه تو ذهنم برسم تا بزنم به روستاهای کشورم ... اونجا ارامش پیدا میشه ...برم کمگشون ...تنها بدون همراهیه کسی ...فقط من و خدا ...

دوست دارم بخوابم ولی .... معده جان داره شدت خودش رو میبره بالا اینم هر وقت نباید با من سر لج میفته ...همه که اره تو اره مهم نیست:|

پاک دیوونه شدم دارم چرند مینویسم .... 

حالم بده ...بد ...

خیلی وقته ...

دیروز که دلم براش خیلی تنگ بود و کسی نبود منو بیاره سر خاکت و نزاشتن تنها بیام اونقدر گریه کرده بودم که خوابم بروه بود ....

نمیدونم باید بهت بگم خاله یا خواهر که اخرین روزا بهم گفتی ... ولی من میگم بهترین رفیق چون از خواهر هم بهتره نه تو هردو بودی برام ... خواهرم کاش من بد نبودم و ازت میخواستم تا ب خدا بگی منم بیام پیشت ... دیگه طاقت ندارم ....

هی میگم جبران کنم هر روز بدتر میشم .... 

خواهری کاش پیشم بودی ...کاش ... دلم بدجور هواتو کرده ... اصا باورم نمیشه همش ب اشتباه و ب اتفاق اسمت رو میارم

من 5ماه هر روز و شب از درس و زندگی و همچیم همه چی زدم و پیشت بودم و همش  ....چی بگم قرار بود خوب بشی قرار بود ایام فاطمیه برای خوب شدنت نذری بدیم ... تو که خوب بودی این رفتن چی بی بی معرفتتتت ....

کاش بودی باز هر دری باهم میگفتیم ... هر روز غروب با هم بودیم ...

طاقت دوریتو ندارم بخدا خیلی سخته کاش بخونی اینارو ...

جلو مامان اینا خودمو زدم ب بیخیالی ولی دارم میسوزم ...

دلم برات یه ذره شده ... دوباره بغلت کنم ببوسمت ..

از دستم حرص میخورن میگن بیخیال شدی ... ولی مگه میشه من و بیخیالی؟؟؟ من تو زندگی ب هیچ چیزم بیخیال نیستم هیچی 

بخدا فقط یه چهره ی بیخیالی زدم ب صورتم و یه تظاهر ...

خودمم خسته شدم ...

الان اگه اینجا بودی میدیدی جزوه فیزیک خیس شده یدونه میزدی میگفتی دختره ی گیج حداقل اینو بردار ... وای دختر اخه مگه میتونم من 17ساله که هر روز پیشت بودم و ....

اهههه لعنت ب این دنیا ...

خواهری تورو ب خدا وقتی میای ب خوابم باهام حرف بزنم .... هیچی یادم نمونه فقط ...

چکار کنم! من دیگه واقعا خسته شدم ...

همه چیز از کلاس چهارم شروع شد ...

اول که ضربه ای که به خاطر سیاست خوردم ...

بعدش مریض شدن مامان ...

دوماه تنها موندنم تو خونه ...

نت ...

بد شدن حال روحیم ...

وابستگی

عمل لبم ...

ماه فروردین

دعواهام و ناسازگاری های شدید با برادر

رفتنت ب کما 

هوش اومدنت

خوب شدنت 

یهو پرواز کردنت 

دیگه بسهههه

دیگه من نمیتونم 

دی ماه لعنتی 

مهر ماه لعنتی

من دیگه خسته شدم

دلم پرواز میخواد ... باید دیگه بال دار بشم ... بالی برای پرواز کردن ... 

پرواز به سمت افق و بی کران ها ...

دلم رفتن میخواد ... 

دلم پرواز میخواد 

پروازی از جنس رفتن

چه لذت بخشه این پرواز ...


لعنتی ولی من اونقدر بدم که صد در صد  پروازم برابر با شکستن بالم و این بدتر از اون ....

ای خدا .... چمه من ...باز مثل فیلم از اون روزها یادم اومد ....

سواستفاده ی مردم ...

هر لحظه دوست دارن  تو فرصتی بتونن ازم شده ذره ای حرف بکشن ولی نتونستن

هیچ وقت ... چون راز دار هستم ... راز فردی تو دلمه که از خیلی چیزا ریز ب ریز اطلاعات داره ...

از همشون خسته شدم 

از زود بزرگ شدنم 

چند روز پیش مادر میگفت فاطمه کم بچه بازی در بیار دیگه تو بزرگ شدی 

باز هم خندیدم و با شوخی جواب دادم 

ولی من دختر کوچکی هستم که زود بزرگ شدم ...

ازدوران ابتدایی زود بود ... ولی خودم خواستم ...خدا قدرتش رو بهم داده بود 

ولی بد شدم ... خیلی بد 

حالا همه چیزو با هم ازم گرفته ... تمام قدرت هایی رو که داشتم ...

الان دیگه تحمل ندارم ...

یه ادم بد و بدو بد شدم ....

نفس بد یاری میکنه وقتی میره تو شش دوست نداره بیاد بیرون یا با لجبازی نمیره داخل ....

باید تا صبح همینطور زجر کش بکشم ...

فاطمه خانم تازه اولشه ...

خوردی نوش جونت اینم از باقیش ....

دلم واقعا فرار میخواد دلم میخواد برم غار نشین بشم:|

اینکه میدونم  نباید گوشی و اینا دور و برم باشن ولی دائم هست و این حالمو بدتر میکنه

چرا هعی داره گند میشه!!! گند و گند تر ... واقعا قصد خوب شدن نداره ...

نفسم یاری نمیکنهههه خدا ....

 زجر میکشم ... حقمه ...ولی خب گناه دارم  .. البته خدارو اذیت کردم و خیلی از ادما رو ولی خوب هم بودم بخدا بودم ...  

بیشتر از بدی هام دارم تاوان میدم ....

خدای بخدا سنگینههههه نمیتونم ....

کاش جور بشه حداقل برای مدتی دور بشم ... از این دیار ... دلم زیارت میخواد که حداقل کمی اروم شم به کم هم قانعم ... فقط یکم ارام شدن دلم میخواد چیز زیاده!!! 

اگه نبود ک ....

باید برم مادر را بیدار کنم ... نفس انگار قصد رفت و امد ندارد ...

شب بیداری را خیلی دوست دارم ولی دیگر از این هم خسته شدم. ....

همه ی انها اذیتم میکنن همه 


شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 147 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1396 ساعت: 11:56